یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم...
از خاطرات همسر شهید چمران..
🎀🎀🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🎀🎀
خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید
که خداوند به پیغمبر خود مادر داد
میلاد مادر سادات مبارک همتون بانوان عزیز ایران زمین..
🎀🎀🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🎀🎀
کیکمون یه کیک 4تخم مرغی زعفرانی بود که بردمش
برا مدرسه ی محمد حسام جانم..وسطشو حنا جون کش رفت وخورد منم داشتم فکر کردم جاشو باچی پرکنم که بسته ی پشمک یلدا نجاتم داد..🤗
ممنون مهربونی نگاه تکتکتون..♥️
...